اینجا بهشت است ... گریان به بهشت می نگرم
جلو درب بهشت ایستادم ... باور نمیکنی؟!
به خدا بالایه سردرش پشته سرم نوشته بود : بهشت ثامن
ولی آخره شب بود ... دره بهشت بسته بود ... منو راه ندادن
جمعه نتونستم برم ... دلگیر بودم ... یکشنبه شب 90/8/1 رفتم
یک مُهر حرم از دفعه ی قبل تو جیبم جا مونده بود
اومدم برم سمته پنجره فولاد دیدم یک خانمی با کفش رفت رو فرش
می خاستم یک چیزی بهش بگم دیدم یک مفاتیح با مُهر زیره
دست و پا رو زمینه ... اونارو برداشتم و رفتم سمته پنجره فولاد
برگشتن مفاتیح رو گذاشتم ... رفتم بیرون سوار اتوبوس بشم
دیدم بازم یک مهره حرم تو جیبم مونده !!
گفتم امام رضا (ع) بازم میخان به بهونه ی گذاشتن مهرشون
منه حقیر رو به حرم دعوت کنن ... کلی کیف کردم
ولی دوباره رفتم تو حرم مهر رو گذاشتم و گفتم زود برمیگردم
قول میدم ...
بعد نوشت : باتشکر از دبیر پیاده تا عرش برای برگزیدن این پست به عنوان پست برتر .